نجات
لاك بشت زخمي گقت :"جهنم كه تنها مي مونم اما عوضش بيشتر
از اين اذيتم نمي كنن."
و رفت توي لاكش و بنهان شد.
وقتي ماهي گير ها سيخ هاي كبابشان را چيدند يكي دو سنگ كم بود.
سيخ ها كج مي شدند. يكي شان از همان دور و بر دوتا سنگ برداشت
و لاي سنگ هاي اجاق جا داد و الكل ريخت و آتش درست كرد.
ماهي گير به دوستش گفت: ماهي ها كه هنوز برشته نشدن ،چيزي
هم توي آتيش نيفتاده بس اين بوي سوختگي از چيه؟ انگار يه چيزي
داره جزغاله مي شه.
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم دی ۱۳۸۶ ساعت 12:40
توسط مرجان فولادوند
|