اندوه سنگی نیست که تو در برکه  ی دیگری بیندازی و دورتر بنشینی و به دایره هایی که آب

را آشفته می کنند نگاه کنی.

اندوه بومرنگ است. به سمت هرکس پرتابش کنی می­چرخد و برمی گردد و محکم تر به

صورتت می خورد.

عصبانی و ترسیده بودم و بی انصاف تر از تمام عمرم، این بوم رنگ را به سمت دوستی پرت کردم.

ته دلم فکر می کردم می فهمد و می بخشد.

تمام اندوهی را که باعث شدم روز به روز چشیده ام و تلخ بوده ام.

کاری نمی شود کرد. بخشی از دنیا برای من تمام شده است .