اعتراف
اندوه سنگی نیست که تو در برکه ی دیگری بیندازی و دورتر بنشینی و به دایره هایی که آب
را آشفته می کنند نگاه کنی.
اندوه بومرنگ است. به سمت هرکس پرتابش کنی میچرخد و برمی گردد و محکم تر به
صورتت می خورد.
عصبانی و ترسیده بودم و بی انصاف تر از تمام عمرم، این بوم رنگ را به سمت دوستی پرت کردم.
ته دلم فکر می کردم می فهمد و می بخشد.
تمام اندوهی را که باعث شدم روز به روز چشیده ام و تلخ بوده ام.
کاری نمی شود کرد. بخشی از دنیا برای من تمام شده است .
+ نوشته شده در جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 23:10
توسط مرجان فولادوند
|