آن كه حسيني است
محاصره اش كردند.زهير قين گفت: جنگيدن با اين گروه اندك
- پيش از آن كه لشگريان ديگر برسند - آسان تر است. اجازه بدهيد
تا بر آن ها حمله بريم.
امام گفت: نه. خدا نخواهد كه من آغاز كننده ي جنگ باشم.
جنگ هنوز آغاز نشده بود. شمر نزديك خيمه گاه شد و دشنام داد.
مسلم ابن عوسجه اجازه خواست: بگذاريد تا با يك تير خاموشش
كنم كه اوفاسق و از بزرگان ظالمين است.
امام گفت: "تير اندازي نكن. من هرگز دوست ندارم آغازكننده ي
جنگ باشم ."
آب را بستند .
دشنامش دادند .
ايستاد رو به رويشان. نصيحتشان كرد. برايشان حرف زد.
ازشان مي پرسيد:
آيا دستان من به خون كسي آغشته است؟
آيا هرگز مالي از كسي برده ام؟
آيا از من ناجوانمردي ديده ايد ؟
خودش را معرفي كرد. گفت به قصد جنگ نيامده است. گفت در پي
ثروت و قدرت نيست و تنها خواسته اش عدل است. اين كه
نمي خواهد ، نمي تواند ، يزيد را كه دستش به خون مسلمانان
آغشته است به امير المومنيني بشناسد. آمده كه دين جدش
پيامبر خدا را- كه از قضا پيامبر آنان هم بود- دوباره زنده كند.
هلهله مي كردند،
به طبل هايشان مي كوفتند تا صدايش را نشنوند.
با ين همه بارها با آنان سخن گفت.
نمي خوست كشته شوند.
نمي خواست از ظالمين باشند.
نمي خواست دستشان به خون پسر پيامبر ، به خون ناحق
آغشته شود و تا ابد زيان كار شوند.
دلش مي خواست خوشبخت باشند،
مي خواست رستگار شوند.
هنوز دوستشان داشت. هنوز.