... دوش خیال مست تو آمد و جام در کفش

گفتم: من می نخورم

گفت: مکن، زیان کنی

گفتم: ترسم ار خورم شرم بپرد از سرم،

 دست برم به جعد تو باز ز من کران کنی

دید که ناز می کنم

گفت: بیا! عجب کسی!

جان به تو روی می کند، روی بدو گران کنی؟

با همگان پلاس و کم، با چو منی پلاس هم؟

خاصبک نهان منم، راز ز من نهان کنی؟

...

...